شهد شهادت |
یورش وحشیانه
آنگاه عمر بن سعد فریاد برآورد و به سپاه کوفه گفت: مادامى که حسین در کنار خیمهها با اهلبیت خود مشغول وداع است بر او حمله کنید! که اگر از آنان فارغ شود شما را از هم به طورى پراکنده کند که میمنه از میسره باز شناخته نشود! پس بر آن حضرت حمله کرده و او را تیر باران نمودند به گونهاى که تیرها از میان طناب چادرها و خیمهها مىگذشت و پیراهن بعضى از زنان را پاره مىکرد، پس امام علیهالسلام بر سپاه دشمن حمله کرد و همانند شیرى خشمگین بر آنان تاخت در حالى که از هر طرف باران تیر مىبارید و آن بزرگوار سینهاش را سپر آن تیرها قرار مىداد.(299) در این هنگام امام علیهالسلام به سپاه کوفه فرمود: براى چه با من مقاتله مىکنید؟ آیا حقى را ترک کردم یا سنتى را تغییر دادهام؟ و یا شریعتى را تبدیل کردهام؟! آن جماعت پاسخ دادند: نه! ولى با تو قتال مىکنیم به خاطر کینهاى که از پدرت داریم! و آنچه با پدران و بزرگان ما در روز بدر و حنین کرده است.(300) چون امام علیهالسلام این سخن را از آن گروه شنید به سختى گریست و بعد به طرف راست و چپ نگریست ولى کسى از انصارش را ندید مگر این که خاک بر پیشانى آنها نشسته و شهید شده بودند. امام علیهالسلام ایستاد تا لحظهاى استراحت نماید در حالى که در اثر مبارزه و شدت گرما توانش کم شده بود، ناگاه سنگى بر پیشانى مبارکش اصابت کرد، پس لباس خود را گرفت که خون را از صورتش پاک نماید تیرى سه شعبه آهنین و مسموم بر سینه مبارکش - و بر اساس بعضى از روایات - بر قلب مبارک حضرتش نشست. امام حسین علیهالسلام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله» و سر به سوى آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو مىدانى اینان کسى را مىکشند که روى زمین فرزند پیامبرى جز او نیست؛ سپس تیر را گرفته از پشت بیرون آورد و خون همانند ناودان جارى شد، آنگاه دستش را زیر آن زخم گرفته، چون از خون لبریز شد به آسمان پاشید و از آن خون قطرهاى باز نگشت، باز دست مبارکش را از خون پر کرده و بر صورت و محاسنش مالید و فرمود: همین گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات کنم و بگویم: اى رسول خدا! مرا این گروه کشتند.(302) سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله مىکرد تا این که شمر بن ذى الجوشن آمد و بین او و خیمهها و اهلبیت آن حضرت حائل شد(303)؛ امام علیهالسلام بر سپاه کوفه فریاد زد و فرمود: واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر شما را دینى نیست و از روز معاد باکى ندارید لااقل در دنیا آزاده باشید، اگر از نژاد عرب هستید به حسب خود باز گردید! شمر ندا کرد: چه مىگوئى اى پسر فاطمه ؟! امام علیهالسلام فرمود: من با شما مقاتله مىکنم و شما با من جنگ دارید، زنان را گناهى نیست، به این گروه تجاوزگر خود سفارش کن تا زنده هستم متعرض حرم من نشوند. شمر گفت: این چنین خواهیم کرد اى پسر فاطمه! آنگاه رو به لشکرش کرده و فریاد زد: از حرم و سراپرده این مرد دور شوید و آهنگ خود او کنید! که به جان خودم سوگند او کفو کریمى است! پس سپاه کوفه با سلاح متوجه آن حضرت گردیده و آن بزرگوار بر آنها حمله مىکرد و آنان بر آن حضرت یورش مىبردند و در آن حال در طلب جرعهاى آب بود که نیافت تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد.(304) و گفتهاند: آنقدر تیر بر بدن مبارکش اصابت کرده بود که زره آن حضرت همانند خار پشت پر از تیر بود، و تمام این تیرها در قسمت جلو و پیش روى آن حضرت بود.(305) پس مدتى نسبتاً طولانى از روز سپرى شد و مردم از کشتن آن حضرت پرهیز کرده و هر کدام این کار را به دیگرى واگذار مىنمودند، در این هنگام شمر فریاد زد: واى بر شما! مادرتان در عزایتان بگرید! چه انتظارى دارید؟ او را بکشید. پس از هر جانب به او حمله ور شدند.(306) بعضى نوشتهاند که: امام حسین علیهالسلام سه ساعت از روز روى زمین افتاده بود و به آسمان نظر مىکرد و مىگفت: «صبراً على قضائک، لا معبود سواک، یا غیاث المستغثین»، پس چهل نفر از لشکر به سوى امام شتافتند تا سر از بدنش جدا سازند و عمر بن سعد مىگفت: در کشتن او شتاب کنید. امام علیهالسلام در آخرین لحظات عمر شریفش با خدا راز و نیاز نموده با این جملات مناجات مىکرد: "صبراً على قضائک یا رب، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالى ربُّ سواک ولا معبود غیرک، صبراً على حلمک یا غیاث من لا غیاث له یا دائماً لا نفاد له یا محیى الموتى یا قائماً على کل نفس بما کسبت، احکم بینى و بینهم و انت خیر الحاکمین."(309) بر قضا و حکم تو اى خدا صبر پیشه سازم، خدایى به جز تو نیست! اى فریادرس استغاثه کنندگان! پروردگارى براى من غیر تو نیست و معبودى به جز تو ندارم، بر حکم تو صبر مىکنم اى فریادرس کسى که جز تو فریادرسى ندارد و اى کسى که ابدى و دائمى هستى و مردگان را زنده مىکنى، اى آگاه و شاهد و ناظر بر تمام کردار و افعال مخلوق خود! تو در میان من و این گروه حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانى. هنگامى که در اثر کثرت جراحات و تشنگى ضعف بر آن بزرگوار مستولى گردید، شمر فریاد زد: چرا منتظر هستید؟ حسین جراحات زیادى برداشته و نیزهها او را از پاى درآورده است، از هر طرف بر او حمله کنید، مادرانتان در عزاى شما بگرید! پس از هر طرف بر او حملهور شدند، حصین بن تمیم تیرى بر دهان آن حضرت زد و ابو ایوب غنوى تیرى بر حلق نازنینش و زرعه بن شریک ضربهاى بر کتف امام وارد ساخت و سنان بن انس نیزهاى به سنیه مبارک آن حضرت زد و صالح بن وهب نیزهاى بر پهلوى آن بزرگوار وارد کرد که آن حضرت بر گونه راست روى زمین افتاد، آنگاه آن حضرت نشست و تیر را از حلق شریفش به در آورد، در این حال عمر بن سعد به امام نزدیک شد.(310) فریاد عقیله بنیهاشم علیهاالسلام زینب کبرى از خیمه بیرون آمد و فریاد مىزد: وا اخاه! وا سیداه! وا اهل بیتاه! اى کاش آسمان بر زمین سقوط مىکرد و اى کاش کوهها خرد و پراکنده بر هامون مىریخت.(311) پس بر عمر بن سعد فریاد زد: واى بر تو! ابو عبدالله را مىکشند و تو تماشا مىکنى؟ او هیچ جوابى نداد! زینب فریاد برآورد و گفت: واى بر شما! آیا در میان شما مسلمانى نیست؟ باز هیچ کس پاسخى نداد.(312) و بعضى نقل کردهاند که: عمر بن سعد اشکش جارى گردید ولى صورتش را از زینب برگرداند.(313) پس زمانى گذشت هر کس که نزدیک آن بزرگوار مىشد و کشتن امام براى او ممکن بود، باز مىگشت و کراهت داشت که آن حضرت را به قتل برساند، سپس شخصى که او را مالک بن نمیر کندى مىگفتند و او مردى شقى و بىباک بود نزدیک امام آمد و شمشیرى بر سر آن بزرگوار زد که برنس(عمامه) را قطع کرده و به سر مبارک آن حضرت رسید که خون جارى گردید. امام حسین علیهالسلام آن برنس را انداخت و کلاهى را طلب کرد و بر سر گذاشت و به آن مرد فرمود: هرگز با آن دست غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند! آن مرد کندى برنس امام را برداشت و بعد از آن همیشه در فقر و مسکنت به سر مىبرد و دستانش مانند آدمهاى شل، از کار افتاد.(315) و چون آن بزرگوار از اسب به روى زمین فرود آمد خواست بر جانب راست بخوابد از کثرت جراحات ممکن نشد سپس بر پهلوى چپ خواست بخوابد اما نشد پس مقدارى از رمل و خاک را گرد آورد و همانند بالشى درست کرده و سر بر آن نهاد و سپاه کوفه در حیرت بودند که او در چه حالتى است؟ بعضى مىگفتند: او از دنیا رفته است و بعضى گفتند: توان جنگ کردن ندارد.(316) عمر بن سعد به مردى که در طرف راست او بود گفت: واى بر تو! پیاده شو و او را به قتل برسان، خولى بن یزید سرعت کرده تا سر امام را جدا سازد، سنان بن انس نخعى لعنة الله پیاده شد و با شمشیر بر گلوى شریف آن حضرت مىزد و مىگفت: والله! من سر تو را جدا مىکنم و مىدانم تو پسر رسول خدا هستى و پدر و مادرت بهترین مردم است، سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا کرد.(317) چون امام علیهالسلام به شهادت رسید ملائکه آسمان به شیون آمدند و گفتند: پروردگارا! این حسین برگزیده تو و فرزند پیامبر توست. پس خداوند عزوجل تمثال حضرت قائم علیهالسلام را براى ملائکه ظاهر گردانید و فرمود: به وسیله این قائم از خون حسین انتقام خواهم گرفت.(323) |